loading...
خانه خبر(جی 10)
آخرین ارسال های انجمن
دانشجویان پزشکی بازدید : 75 یکشنبه 25 مرداد 1394 نظرات (0)

 

خاطرات جالب

یه روز زنگ زدم به مامانم دیدم ای داااااد گوشیشو جا گذاشته تو خونه…
بابام گفت:کیه داره زنگ میزنه؟
گفتم:خودمم با مامان کار داشتم دیدم گوشیشو جا گذاشته
حالا شما گوشیه منو بگیر ببینم این سیریش کیه ۳ساعته داره زنگ میزنه با مامان ول کنم نیس

دیروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگیرم حالا مکالمات بین من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کیف کارت ها
من : کیف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهینامم
من:خوب گواهینامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کیف پولت کجاست ؟
مامانم :توکیف قهوه یمه دیگه
من:خوب کیف قهوه ایت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى دیوونه
من پس از بیست دقیقه گشتن
من : مامان پىداش نمیکنم خودت بیا بده
حالا مامانم اومده مستقیم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده میگه بیا بگیر پسره خنگ

 

خطبه عقد زوج جوان جاری شده بود اما آن ها همچنان در اتاق عقد مانده بودند و گروه دیگری منتظر بودند تا نوبتشان شود اما ... عاقد که از این انتظار متعجب شده بود وارد سالن شد و منظره عجیبی دید. جایگاهی که به ارتفاع 30 سانت با تکه های به هم پیوسته برای استقرار عروس و داماد فراهم شده بود به طرز عجیبی از سوی عده ای از خانواده های عروس و داماد تکه تکه و جدا شده بود.

آن ها در نگاه های حیرت زده عاقد گفتند حلقه عروس از دست داماد افتاده و گم شده است. عروس گریه کنان به همسرش می گفت باید حلقه را پیدا کند تا این که پس از 10 دقیقه صدای صلوات به گوش رسید و عروس و داماد با چهره ای خندان و دست در دست هم از سالن خارج شدند و یک اتاق به هم ریخته پیش روی مرد عاقد ماند.

همسایمون مبل خریده ،بچش داشت تو کوچه بازی میکرد ، که یدفعه باباش از پنجره سرشو آورد بیرون ، داد زد و گفت :
واسه چی بیرون داری بازی میکنی بیا خونه بشین رو مبل!!!!

 

چند وقت پیش دعوت داشتیم عروسی...موقع شام گودزیلای فامیل (5 سالشه)اومد پیشم نشست...خلاصه دیدم همش با غصه نگا میکنه
بش گفتم اجی بلا چت شده حالا؟
میدونید چی گفت ؟نه جون من میدونید چی گفت؟
گفت:روج لب داری؟گفتم :اره خووو
گفتش :الان باهاته گفتم:اره تو کیفمه
گودزیلا:اخیییش خیالم راحت شد...گفتم الانه غذا بخورم روجم پاک میشه...
والا ما هم سن اینا بودیم ...اصن وللش ...ولی میگم بزارین بگم:ما هم سن اینا بودیم بستنی یخی قرمز میخوردیم که لبامون سرخ شه کمی شاد شیم هیییییییییح روزگار !

 

دیروز با آبجیم رفتم بیرون بعدازجلو ی کبابی رد شدیم دیدم ابجیم جلو دماغشو گرفته :
من :چیه چرا دماغتو گرفتی بوش ک خوبه 
ابجیم : اخه بو هرچی بهم بخوره دوس دارم بخورم وگرنه حالم بد میشه 
یه صد متر رفتیم جلو تر چشتون روز بد نبینه بو فاضلاب میومد .
گفتم آبجی جان نظرت راجبه این چیه بازم دوس داری بخوری 

 

اقا بنده دیشب به اتفاق نامزدم  رفته بودیم بیرون میخواستم یکم سربه سرش بزارم راجع به ارواح و جن و این چیزا حرف میزدم حسابی ترسید منم کلی کیف کردم .
اقا یدفه ی گربه پرید جلومن و ترانه
من یه جیغ بنفش کشیدم و با سرعت نور فرار کردم
همینجوری که میدویدم برگشتم اونو نگاه کردم دیدم  داره دویدن منو تماشا میکنه یعنی ضایع شدمااا

 

 

چند شب پیش خونه یکی از دوستام بودم ساعت ۱ بود بابا اس داد مگه صبح کلاس نداری ؟ گفتم اره دارم .
بابا : بیا خونه . صبح چطور میخوای بیدار شی ؟
من : به سختی …
نزدیک ساعت ۲ بود رفتم خونه دیدم بابا نشسته تو پذیرایی گوشیشم تو دستشه قفل کرده رو اسی ک من دادم .
صبح بیدار شدم برم دانشگاه دیدم ماشین بابا طوری پارکه ک نمیتونم ماشین خودمو از تو پارکینگ بیارم بیرون . سویچشو پیدا نکردم ماشینو جا ب جا کنم مجبور شدم برم بالا تو اتاقش . از خواب بیدارش کردم گفت چیه ؟ گفتم ماشینتو بدجوری پارکه نمیتونم ماشینمو ببرم بیرون سویچت کجاست ؟
بابا : نمیدونم .
من : پ الان چطوری ماشینمو بیارم بیرون ؟
بابا : ب سختی …
یعنی تو زندگیم انقده قانع نشده بودم

 

امروز سر جلسه امتحان بودیم...بعد منم به یه سوال نگاه کردم لامصب دستشوییم گرفت 
بعد به مراقب جلسه خواستم بگم تا بذاره برم دستشویی.....بین"روم به دیوار" و " گلاب به روت" یه لحظه گیر کردم گفتم: آقا روم به گلاب دستشویی دارم 
.....هیچی دیگه سالن امتحان منفجر شد منم الان در افق به سر میبریم

 

اقا خواهر ما چند سال پیش که تازه اشانتیون مد شده بود رفته بود خرید بعد خانومه گفت این محصول اشانتیون هم داره حالا این خواهر مام برگشته میگه میشه همینو که میگین رو ببینیم.
تصور قیافه فروشنده رو به عهده خودتون میذارم.

 

امروز تو بازار دختر بچه ای رو دیدم نگاش به گوجه سبز بود،
دلم براش سوخت رفتم براش یه پلاستیک پر کردم،
بهش گفتم :
بیا عمو نوش جونت، یهو با چشای اخم کرده گفت : گدا خودتی
بذا بابام بیاد بهش بگم منو چی فرض کردی
آب دهنمو قورت دادم و اصن وانستادما.. در رفتم !!!

 

آقا امروز رفتم طلافروشی واسه خودم انگشتر خریدم خیلی ذوق زده بودم چشتون روز بد نبینه سرم پایین بودوهمینجور داشتم نگاش میکردم وازدر میرفتم بیرون که باسررفتم تو شیشه.فقط همینو بگم حاضر بودم انگشترو بدم و فرار کنم کل ادمای داخل مغازه داشتن کفشاشونو گاز میزدن ازخنده

 

تا حالا دو بار نصفه شب با تشنگی خیلی شدید رفتم سر یخچال بجای شیشه آب شیشه آبلیمو رو سر کشیدم
تازه یه بارم بچه بودم بجای آب عرق مرزه رو سر کشیدم......
یعنی میگید دماغم مشکل داره؟؟

 

دیشب ساعت ۳شب بابام اومده بالا سرم بیدارم کرده میگه : پسرم پسرم !
من : هوووم ؟؟
بابام : بابا بیداری ؟
من : آره بابا دارم تنیس رو میز بازی میکنم.
بابام : زهرمار مگه من باهات شوخی دارم ؟
من : پدر من خو ساعت ۳ بیدارم کردی میگی مگه خوابی ؟
بترس از روز رستاخیز ، بترس از آتش دوزخ !
بابام : بابا خوابم نمیبره بیا با هم شطرنج بازی کنیم !
من : ای خدااااااااااا
حالا داشتیم بازی میکردیم سربازو هفت هشت خونه تکون داد…
من : بابا اون سربازه مازراتی نیست که اینجور میرونیش ؟!
بابام : هزار بار گفتم احترام بزرگترت رو داشته باش ،
پاشو گمشو بیرون میخوام بخوابم بچه سوسول ؛
کسی که جنبه تقلب رو نداره اصلا باهاش بازی نمیکنم !!

 

نمیدونم چه حکمتیه هروقت من دارم یه فیلم ترسناک میبینم جای حساس فیلم یه دفعه یخچال میگه تاااااااااااااااااااااااا ق! یااینکه یه سوسکی،عنکبوتی چیزی ازبغلم رد میشه یایکی ازهمسایه هامون در رو محکمممممممم میکوبه به هم!از خودِفیلمه نمیترسم ازکابوسای بعدشم نمیترسم ولی دراثر اتفاقات فرا زمینی درطول فیلم قلبم میوفته توپاچم!!!

 

چند روز پیش تومدرسه داشتیم اب بازی میکردیم(الان فکر میکنید من دبستانی ام اما نه خیرم بنده دبیرستانی هستم)من از ابدارخونه یه لیوان استیلی برداشتم اوردم و شروع کردم به خیس کردن بچه ها یهو یکی از دوستام اومدو گفت ناظم داره میاد منم مشغول ابازی بودم تا فهمیدم اومدم مثلا اثار جرم(منظورم لیوانه)اونو قایم کنم پرتش کردم طرف دوستم تا اون قایمش کنه اما نشونه گیریم خوب نیود لیوان خورد تو سر ناظم هیچی دیگه چشمتون روز بد نبینه نفهمید منم اما گفت از کل بچه ها به اثتسنا چند نفر که خودمم جزوشونم انضباط کم میکنه

 

۶ سالم که بود شبا داداشم ک می خواست بره اب بخوره تو تاریکی راه میرفت منم به محضه اینکه اون پا میشد منم بیدار میشدم…
خلاصه یه روز داداشم بی سر و صدا پاشد رفت دست شویی دمه دست شوییمون یک چراغ ابی هست..
منم صدا رو شنیدم بیدار شدم…
بعد از این که داداشم اومد بیرون دیدم ی ادم با چهره سیاه تو نور ابی داره میاد طرف من …
منم از شدت ترس بلند شدم لیوان ابی که بغلم بود و پرت کردم طرفش …
چشمت روزه بد نبینه همچین خورد تو سرش که اصلا یادش رفت اسمش چی بوده …

 

روز عقد بود. عاقد برای سومین بار از عروس درخواست وکالت کرد و خانم قندسابی در جواب پاسخ داد: عروس زیر لفظی می خواهد، داماد شوکه شده بود اشاره کرد که چرا هماهنگی صورت نگرفته است. مادر داماد با عجله از کیفش حلقه ها را درآورد ولی آن زیر لفظی نبود ظاهراً برای این موضوع پیش بینی نشده بود. داماد که در آن لحظه در تیررس همه نگاه ها بود کیف پولش را از جیب درآورد و براندازش کرد اما باز هم پولی در آن نبود. فضا بسیار سنگین و ساکت بود تا این که آقا داماد با حالت تأسف سری تکان داد و گفت: انگار باید کارت بکشم!

و ناگهان جمعیت که به او چشم دوخته بودند خندیدند و عروس خانم «بله» را گفت.

 

 

مرد 50 ساله در حالی که موهای سر و سبیلش را پرکلاغی رنگ زده بود خوشحال و خرسند با عروس راهی دفترخانه شد. عروس زن 48 ساله ای بود که پس از 34 سال زندگی مشترک با مردی که ثمره آن یک پسر 20 ساله بود پس از یک سال از مرگ همسرش وارد دفترخانه شد تا پیمان ببندد و باقی عمرش را با شوهر جدیدش سپری کند؛ شوهری که درست 34 سال منتظر مانده بود تا به دختر مورد علاقه سال های جوانی اش برسد؛ دختری که 34 سال قبل به خاطر مخالفت خانواده به این مرد نرسیده بود و حالا پس از این سال ها انتظار دست سرنوشت، آن ها را کنار هم قرار داد تا دست در دست هم باقی عمرشان را بگذرانند.

 

بار اول دختر و پسر برای گرفتن برگه آزمایش راهی دفترخانه شدند اما دو روز بعد برای تکمیل پرونده نیامدند و در پاسخ گفتند این ازدواج سر نمی گیرد.

 

چند روز بعد بار دیگر آن ها راهی دفترخانه شدند تا پرونده را تکمیل کنند اما فردای آن روز پدر عروس آمد و شناسنامه دخترش را برد و گفت پشیمان است. چند روز دیگر نیز عروس و داماد راهی دفترخانه شدند تا وعده عقد بگذارند اما هنوز مدتی نگذشته بود که برنامه عقد را کنسل کردند تا این که سرانجام در یکی از روزها همه در دفتر حاضر شدند و مراسم عقد به خیر و خوشی انجام شد اما این هم پایان ماجرا نبود تا این که هفته بعد از عقد، تازه عروس با بی قراری راهی دفترخانه شد تا دادخواست طلاق بدهد!

 

 

تو دانشگاه داشتم از پله ها میومدم پایین سمت چپ ۱ دختر دیدم خیلی خشکل بعد اونم داش ما رو نیگا میگرد اقا ما جلو پامونو ندیدیم از پله ها افتادم جلوش بد جور.
گف اقا طوریتون نشد منم مث ۱ مر د گفتم دستم درد گرفته گف چرا دقت نمیکنید گفتم اتفاقا زیاد دقت کردم اینجوری شدم نمیدونم چرا ما جلو دخترا ضایع میشیم اون از خشکلو ماچی تمیدی اینم از این

 

 

یه روز معلممون زنگ آخر مارو انداخت بیرون. زنگ خونه که خورد من فک میکردم طبق معمول بچه ها و معلما مثل وحش میریزن بیرون.
خواستم برم کلاس کیفمو جمع کنم برم خونه ولی چون شر بودم از ته سالن دویدم جف پا رفتم تو در کلاس فکر کردم همه رفتن ، ولی همه + معلم تو کلاس بودن- معلم همون موقعی که جفت پا رفتم خواست از کلاس بره بیرون که در خورد تو صورتش و افتاد. بقیشو خودتون حدس بزنید…

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایت تفریحی و خبری خانه خبر (جی10) خوش آمدید
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 20730
  • کل نظرات : 271
  • افراد آنلاین : 318
  • تعداد اعضا : 3948
  • آی پی امروز : 674
  • آی پی دیروز : 466
  • بازدید امروز : 7,140
  • باردید دیروز : 2,002
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 7
  • بازدید هفته : 7,140
  • بازدید ماه : 7,140
  • بازدید سال : 293,887
  • بازدید کلی : 9,721,242
  • کدهای اختصاصی
    خانه خبر